بسم الله
یه موقعی بود دقیق سال وماه و روزش یادم نمیاد ولی فکر کنم (10/12/1981) بود نشستیم با خدا سنگامون وا کندیم ...!!
من یه چیز می گفتم خدا یه چیز بهتر
دیگه هم من خسته شدم هم خدا
بعد گفتم خدا حالا که این همه وقت شما رو گرفتم یه نتیجه ای بگیریم.
خدا فرمود می خوای آنچه از تو می دانم به خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟
منم با کمال پرویی گفتم خواهی تا آنچه از رحمت تو می دانم با خلق بگویم تا دیگرهیچ کس سجودت نکند.
خدا گفت نه از تو ، نه از من !!
با تخلص از یه جا
ریز نوشت اول: یه چیز نداشته باش بقیه حله،باسه اون دنیا رو میگما...!!
ریز نوشت دوم: همیشه به یاد ارباب امام حسین (ع) باش،حتی با یک سلام ...!!
ریز نوشت آخر: برای فرج مولا زیاد دعا کن ... !!
یا محمد وعلی
دعام نکنید
فاتحه و صلوات فراموش نشه ...
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان